و چيزهاي طبيعي تن مردم را چهارگونه است:گونه نخستين: چيزهايي است كه تن مردم بدان بر پاي است و آن شش چيز است:يكي مايههاي چهارگانه است كه تن مردم از آن فراز هم آورده شده است; و آن مايهها، آتش است و آبو هوا و خاك.و دوم اندامهاي يكسان است و آن اندامهايي است كه از اجزاي يكسان فراز هم نهادهاند و اندر هم پيوسته،و اندامهاي يكسان اندامهايي است كه هر پاره كه از آن بگيري همان نام و همان صفت دارد كه ديگر پارهها،چون استخوان و گوشت و پوست و غير آن، چه مثلا گوشت سر همان نام و همان صفت دارد كه گوشت پاي،و استخوان و پوست و غير آن همچنيناند و اندامهايي كه از اندامهاي يكسان فراز هم نهاده است و در همپيوسته چون دست است
( اعضا ) و پاي و غير آن كه از استخوان و رگ و پي و گوشت و پوست فراز هم نهادهاند و درهم پيوسته و نام و صفت و منافع اين هر يك ديگر است و به وجهي ديگر. مثلا از دست; يك جزو انگشتاست و ديگر ناخن و سه ديگر كف و چهارم ساعد و نام هر يك و كار هر يك )5.f( ديگر است، بدين سبب آناندامها را يكسان گفتهاند و اين ديگر را اندامهاي پيوسته3، و بهتازي آنرا بسيط گويند و متشابه الاجزا نيزگويند، و اين را اعضاي مركب گويند، و الاعضا الاليه نيز گويند.و سوم اخلاط است، چون بلغم و خون و صفرا و سودا.و چهارم روحها است، چون روح طبيعي و روح حيواني و روح نفساني و شرح هر يك اندرجايگاهخويش گفته شود.پنجم طبعها و مزاجهاي اين چهار چيز كه گفته آيد.ششم قوتها، چون قوتهاي حس و حركت و قوتهاي ديگر چون جاذبه و ماسكه و هاضمه و مغيره وناميه ومولده و مصوره و دافعه.
گونه دوم چهار چيز است. يكي حالهاي تن مردم است چون مزاج اصلي كه بر آن زاده باشد. دومحالهاياو اندر سالهاي عمر. سوم مزاج نري و مادگي. چهارم عادتها و خوي كردن با چيزها.گونه سوم: حالهاي چيزهايي است كه بيرون تن اوست و حالهاي شهرها و خانهها.گونه چهارم: حالهاي تندرستي است كه مزاج هر اندامي از اندامهاي يكسان، و مزاج اخلاط، و مزاجروحها، همه چنان باشد كه بايد، و قوتهاي اندامها چون قوت معده و جگر و غير آن، همه كارهاي خويشميكنند به تمامي و آساني.اين است چيزهاي طبيعي، و هر گاه كه ازين چيزها يكي بگردد و بر خلاف آن شود كه بايد، آن حالناطبيعي باشد و ناتندرستي.
ببايد دانست كه هر كاري را سببي است و سبب به نزديك طبيبان چيزي را گويند كه نخست آن چيز باشدو از بودن آن اندر تن مردم حالي پديد آيد; و بعضي سببها آن است كه سبب تندرستي است خاصه، و بعضيسبب بيماري است خاصه، و بعضي آن است كه هر گاه چنان باشد كه بايد، و چندانكه بايد، و آنوقت كه بايد،سبب تندرستي باشد و هر گاه كه بر خلاف اين باشد سبب بيماري گردد. و اين سببهاي چنين، شش جنساست و طبيبان آن را الاسباب السته گويند: يكي هوا است، دوم طعام و شراب و داروها و سازهايدستكاران4، و سوم خواب و بيداري، چهارم حركت و سكون، پنجم استفراغ5 و احتقان6 يعني بيرون آمدنچيزي از تن و ناآمدن، چون طبع كه اجابت كند يا نكند و عرق كه آيد يا نيايد، و چيزي كه از سر يا از راهبيني پالايد يا نپالايد و غير آن. ششم اعراض نفساني چون شاديها و غمها و خشم و خشنودي و مانند آن. ايناست تمامت چيزها كه طبيب را ببايد دانست تا جزو علمي تمام دانسته آيد.و جزو عملي آن است كه بايد كه طبيب داند كه او را اندر نگاه داشتن تندرستي بر هر شخصي، و دوركردن بيماري از هر شخصي چه چيز به كار بايد داشتن و از آن چه مقدار و كي و چگونه به كار بايد داشت; ازبهر آن را كه مقصود از علم طب آن وقت حاصل گردد كه طبيب اين همه دانسته
گردآوری جواد سبحانی
(مشاور تغدیه ورژیم درمانی چاقی )
مشهد:بین معلم 4و6 روبروی فرش مشهد
تلفن:6064720