باب نخستين از گفتار دوم: اندر شناختن و ياد كردن مزاج كه چيست و چگونه پديد آيد
باب نخستين از گفتار دوم: اندر شناختن و ياد كردن مزاج كه چيست و چگونه پديد آيد
ببايد دانست كه هر جسمي كه فروسوي كره ماه است آميخته و سرشته است از چهار مايه كه آنرا اركانگويند و عناصر نيز گويند و هر مايه را كيفيتي است و كيفيت بهپارسي چگونگي باشد و حكما اين كيفيتها را صورت گويند و طبيعت نيز گويند; و اين كيفيتها هر چهار ضد يكديگرند و گوهر همه مايهها يكسان است، و هر چهار بدين كيفيتها مخالف يكديگرند، و كيفيتها اثر كننده است و گوهرها اثر پذيرنده و هر يك به كيفيت خويش اندر گوهر يكديگر اثر كنند و گوهرها از كيفيت يكديگر اثر پذيرند، و هرگاه كه دو ضد اندر يكديگر اثر كنند اگر يكي غلبه كند و قويتر آيد اين را كه غلبه و قوت او را بوده است كاين7 گويند. و آنرا كه غلبه بروي بوده است فاسد گويند. و اگر دو كيفيت با يكديگر بازكوشند و هر يك اندر گوهر يكديگر اثر كنند و گوهر هر دو از حال بگردد آنرا استحالت8 گويند، و بدين استحالت قوت هر دو شكسته شود و كيفيتي ميانه پديد آيد]كه[ آنرا مزاج گويند. و اگر از چهار كيفيت كه يكي گرم است و دوم سرد و سوم خشك و چهارم تر، دو كيفيت با يكديگر بازكوشند و برابر آيند و آن دو ديگر كه بماند يكي قويتر آيد و يكي ضعيفتر، مزاج اندر آن دوكيفيت كه برابر آيند معتدل باشد، و اين دو كيفيت ديگر كه يكي قويتر آيد و يكي ضعيفتر، مزاج را بدينكيفيت قويتر بازخوانند، چنانكه اگر اندر سردي و گرمي معتدل باشند، و خشكي برتري غلبه كند گويند كهمزاج خشك است و اگر تري بر خشكي غلبه كند گويند كه مزاج تر است و اگر اندر تري و خشكي معتدل آيد و گرمي بر سردي غلبه كند گويند مزاج گرم است و اگر سردي بر گرمي غلبه كند گويند مزاج سرد است، ايننوع مزاجها را مزاج مفرد گويند و اين چهار مزاج مفرد است كه ياد كرده آمد، و فزون از اين مزاجي مفردنيست، از بهرآنكه اركان فزون از چهار نيست. و هر گاه كه هيچ دو كيفيتي با يكديگر برابر نيايد لكن دوكيفيت غالب شود و دو مغلوب، چهار مزاج مركب پديد آيد: گرم و خشك، گرم و تر، سرد و خشك، و سرد وتر و فزون ازين ممكن نيست، از بهر آنكه اگر مزاجي پنجم صورت بندد، واجب كند كه اندر مزاج يك كيفيت اندر يك حال هم غالب باشد و هم مغلوب، و اين محال است از بهر آنكه ممكن نيست مزاجي باشد گرم وسرد و يا مزاجي باشد خشك و تر و ممكن است كه اندر بعضي جسمها هر چهار كيفيت با يكديگر بازكوشند، و هر چهار برابر آيند تا كيفيتي راست پديد آيد كه آنرا معتدل راستيني گويند. پس چون اندر مزاجها نگاه كرده شود، مزاج نه ]9[ است: يكي معتدل و چهار مفرد و چهار مركب، چنانكه ياد كرده آمد. و مزاجمعتدل از روي قسمت عقلي معتدل راستيني باشد، و معتدل راستيني چيزي باشد كه تركيب اجزاي اركان اندروي راستاراست باشد، و قوت كيفيتها با يكديگر برابر باشد و اين اعتدال اندر جهان موجود نيست; و نزديكطبيبان معني اعتدال تمامي بخش هر اندامي است از هر كيفيتي و اين چنان باشد كه هر اندامي از اندامهاي يكسان، چندانكه او را به كار آيد از گرمي و سردي و تري و خشكي يافته باشد و مزاجي كه او را شايد پديدآمده. از بهر آنكه هر اندامي را از اندامهاي يكسان، چندانكه او را بكار آيد مزاجي و اعتدالي خاصه است. واگر مزاج اندامي بگردد بدان حد كه مزاج اندامي دگر گيرد اعتدال او باطل شود چنانكه اگر مثلا مزاج استخوان بگردد و مزاج مغز گيرد، يا مزاج جگر گيرد، اعتدال استخواني باطل شود و بدان سبب اعتدال همه تن باطل شود. از بهر آنكه اعتدال همه تن مردم آن است كه اندامهاي او هر يك بر مزاج اعتدال خاصه خويش باشد،چنانكه اندر آخر اين باب ياد كرده شود; و مزاج هر اندامي را اندر هر تني حدي است كه هر گاه كه بدان حد باشد معتدل باشد، و اگر از آن حد بگذرد، پيشتر يا باز پس تر افتد، اعتدال او باطل شود. و اين اعتدال اندامها كه برين گونه ساخته شده است عنايتي بزرگ است از آفريدگار تبارك و تعالي تا مزاج اندامي گرم و خشك چون دل يا مزاج اندامي سرد و تر چون دماغ باز كوشد و برابري كند و مزاج اندامي گرم و تر چون جگر يا مزاج اندامي سرد و خشك چون استخوان برابري كند، تا چون مزاج اندامها همه با يكديگر برابري كنند، همگي هر تن را مزاجي معتدل باشد، نه معتدل راستيني، لكن اعتدالي كه آن تن بدان درست باشد. و ببايددانست كه همچنانكه هر اندامي را مزاجي خاصه است هر تني را مزاجي و اعتدالي خاصه است، و از چندين هزار خلق كه خداي تعالي آفريده است، هرگز دو تن به يك مزاج راستاراست نبوده است و نباشد. نبيني كه از چندين هزار تن كه اندر شهري باشند هرگز دو تن را بالا و پهنا و توانايي و ناتوانايي و دلاوري و بددلي وكم خورشي و بسيار خورشي و فربهي و نزاري و خوبي و زشتي و زيركي و نازيركي و آرزوها و عادتها و آوازها و رنگها هيچ دو به هم نماند; و برافزودي اين همه به سبب برافزودي مزاجهاست، و اين از كمال قدرت و رحمت آفريدگار است، تبارك و تعالي، تا هر كسي دوست را و دشمن را و خويش و بيگانه و آشنا را وفرزند را زود بشناسد و تا مثلا حقي كه جعفر را باشد احمد نستاند، تبارك الله رب العالمين و ارحم الراحمين.
و همچنين مردمان هر اقليمي و هر هوايي را مزاجي و اعتدالي خاصه است. مثلا مردمان هندوستان را مزاجي و اعتدالي است و بدان تندرست باشند، و مردمان صقلاب9 را مزاجي و اعتدالي ديگر است و بدان تندرست باشند. و اگر هندو را مزاج بگردد و به مزاج صقلابي شود از اعتدال بيفتد و بيمار گردد. و معتدل را با نامعتدلاز )8.f( هشت روي قياس توان كرد:يكي آنكه مزاج يك نوع را از انواع موجودات با مزاج هر چه بيرون اوست قياس كنند، چنانكه اگر مزاج مردم با مزاج ديگر موجودات كاين و فاسد قياس كنند، مزاج معتدل مزاج مردم باشد.
- دوم آنكه شخصي را از نوع انسان هم با افراد نوع او قياس كنند، و اندرين قياس نخست ببايد دانست كه اعتدال مزاج مردم را عرضي است فراخ، يعني برافزودي اندر مزاجهاي مردمان بسيار است و اين برافزودي را دو طرف است، و هر طرفي را حدي است كه اگر شخصي از آن حد بيرون افتد از مزاج مردمي بيرون شود و بر حال زندگي نماند. و اين دو طرف را بي شك ميانهاي باشد و اين ميانه به قياس با آنچه ميل به اطراف دارد معتدل باشد و آنچه ميل به اطراف دارد به قياس با اين ميانه معتدل نباشد.
- سوم آنكه صنفي را از نوع به اصناف آن نوع قياس كنند و همچنانكه اعتدال اشخاص را عرضي است اعتدال اصناف را عرضي است، لكن اين عرض بدان فراخي نيست، و چون اصناف را با يكديگر قياس كنند بي شك دو طرف و وسطي پديد آيد و صنفي كه وسط باشد به قياس با اطراف معتدل تر از هر دو طرف باشد.
- چهارم آنكه شخصي را از صنفي هم با اشخاص آن صنف قياس كنند. اندر اشخاص همچنان دو طرف و وسط باشد، اين وسط ازين صنف به قياس با اطراف اين صنف معتدل تر باشد.
- پنجم آنكه شخصي را از صنفي با شخصي هم از صنف او قياس كنند، مزاج اين شخص به قياس باتن او معتدلباشد و به قياس با شخص ديگر معتدل نباشد از بهر آنكه هر شخصي را مزاجي و اعتدالي خاصه استچنانكه ياد كرده آمده است.
- ششم آنكه اندامها را با يكديگر قياس كنند مزاج هر اندامي اندر حق خويش معتدل باشد و به قياس با انداميديگر معتدل نباشد; چنانكه اعتدال استخوان آن است كه سرد و خشك باشد و خشكي او بيش از خشكيهمه اندامها باشد، اين مزاج استخوان را اندر حق او معتدل باشد و به قياس با ديگر اندامها معتدل نباشد; وهمچنين اعتدال دماغ آن است كه سرد و تر باشد و تري او بيش از تري همه اندامها باشد، اين مزاج اندر حقدماغ معتدل باشد و به قياس با ديگر اندامها معتدل نباشد.
- هفتم آنكه شخصي باشد كه مزاج همه اندامهاي او بر تمامترين اعتدالي باشد، اگر اين شخص با اشخاص ديگرقياس كنند مزاج او معتدلتر باشد. هشتم آنكه اين شخص كه اندر اعتبار هفتم ياد كرده آمد از معتدلترين صنفي باشد و اندر معتدلترين روزگاري از روزگار عمر، چنانكه اندر باب مزاج سالهاي عمر ياد كرده آيد.
و ببايد دانست كه هر گاه كه مزاج انواع جماد و نبات و حيوان را به هم قياس كنند، مزاج مردم معتدلتر باشد. و هر گاه كه اصناف مردم را يك با ديگر قياس كنند، مردمان خط استوا معتدلتر باشد به شرط آنكه مزاج مسكن ايشان به سببي از اسباب زميني بنگردد چون كوه و دريا و غير آن، و از پس ايشان مردمان اقليم چهارم و از اشخاص مردمان، معتدلترين شخصي از معتدلترين صنفي، و از اندامهاي مردم پوست از بهرآنكه پوست به اعتدال راستيني نزديكتر است و از همگي پوست، پوست كف دست و از پوست كف دستپوست سرهاي انگشتان و از جمله پوست سرهاي انگشتان پوست سرانگشت مسبحه01 ]انگشت اشاره[يعنيكه انگشت تسبيح كن است كه به اعتدال راستيني نزديكتر است، از بهر آنكه پوست جسمي است از ليف عصبها و از رگهاي باريك بافته و حرارت آن رگها و حرارت خون آن و سردي ليف عصبها از يكديگر معتدلگشته است، و ميان ايشان مزاجي معتدل پديد آمده، و بدين سبب ممكن است كه مردم از آب سرد و گرم كه راستا راست بياميزند چنانكه هيچ بر يكديگر غالب نباشد، از لمس آن آگاهي نيابد. چنانكه بسيار باشد، كهمردم جراحتي دارد يا ريشي11، يا رگ زده باشد و در خواب از آن جراحت يا از ريش يا از سر رگ خونگشاده شود و تن او آلوده گردد و در آن حال خبر ندارد، مگر پس از زماني كه تري بيابد و خون سرد شود ازبهر آنكه حرارت خون و جراحت آنچه از جراحت و از ريش گشاده شود مزاج تن مردم دارد، و تن مردم حس لمس چيزي كه مزاج او دارد نيابد و تا گرمتر يا سردتر از وي نباشد از لمس آن خبري ندارد.
آفريدگارتبارك و تعالي پوست مردم را به اعتدال راستين نزديك كرد تا دستور او باشد، به در يافتن و خبر دادن ازچگونگي چيزهاي بسودني21. و از بهر اين است كه مردم گرمي و سردي و درشتي و نرمي چيزها را به كف دست آزمايد خاصه به سرانگشت از بهر آنكه اين پاره از پوست او معتدلتر است، و چون حاكمي است كه بههيچ سو ميل نكند تا هر چيزي كه به سوي او ميل باشد زود بشناسد و حكم كند كه آن چيز چگونه است و از اعتدال چند بگشته است. و اين عنايتي بزرگ است از آفريدگار سبحانه و تعالي تا چون سردي و گرمي هوا به پوست او رسد، خويشتن را از هر دو نگاه دارد و تدبير آن بسازد. و چون اندامهاي گرم مردم را و اخلاط راكه اندر تن اوست با پوست سرانگشت او قياس كنند دل او گرمتر از همه باشد، پس خون كه اندر شريانها باشد، پس جگر، پس صفرا، پس خون كه اندر رگهاي ديگر باشد، پس گوشت، پس رگهاي شريانها، پس رگهاي ديگر، پس پوست. و چون اندامهاي سرد را و اخلاطها را با آن قياس كنند، بلغم سردتر از همه باشد، پس موي، پس استخوان، پس غضروف31 و عضروف چيزي است نرمتر از استخوان و سختتر از عصب و برسرشانه دست و بر سر پهلوها پيداتر باشد، پس رباط41، پس وتر51، پس غشا61، پس عصب71، پس نخاع81، پسدماغ91 و شرح اين نامها اندر جزو دوم از گفتار چهارم كه اندر شناختن عضلههاست گفته آيد انشااللهعزوجل.
و چون اندامها و اخلاط تر را با سرانگشتان قياس كنند ]بشمارند[ نخست بلغم02 است، پس خون، پس دماغ،پس فربهي12، پسشش22، پس جگر32، پس سپرز42، پس گوشت عضله52، پس گوشت دل62، پس گوشتگرده72; و چون اندامهاي خشك را با آن قياس كنند نخست موي است پس استخوان، پس غضروف، پس رباط، پس وتر، پس غشا، پس رگ، پس عضلههاي حركت82، پس دل، پس عصبهاي حس و حركت92. از اينجا بتوان دانست كه از تن مردم دل گرمتر است و بلغم سردتر است; و هم بلغم، ترتر است و موي خشكتر است; و هر گاه كه نهاد و پيوند اندامهاي مركب، چون دست و پاي و غير آن، درست باشد و مزاج اندامهاي يكسان همه به اعتدال باشد، قوت همه اندامها و كار آن درست و تمام آيد و هر گاه كه نهادي يا مزاجي بگردد، بدان اندازه خللي در قوت و در كار آن اندام پديد آيد. و نهاد اندامهاي مركب آن وقت درست باشد كه مزاج معتدل باشد. پس از اينجا بتوان دانست كه تندرستي را و درستي اندام را، و تمامي كار هر اندامي راسبب نخستين آن است كه مزاج اندامهاي يكسان همه معتدل باشد به اعتدالي خاصه كه هر يك راهست، و هرچه از آن اعتدال بگردد، همه سستي و نقصان و بيماري باشد
گردآوری جواد سبحانی
(مشاور تغدیه ورژیم درمانی چاقی )
مشهد:بین معلم 4و6 روبروی فرش مشهد
تلفن:6064720
. . برای مطالعه شما



